ولایت

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شهدا شرمنده ایم...

12 آذر 1393 توسط محب ولایت

دختری داد می زد گریه می کرد…می گفت میخوام صورت برادرم رو ببوسم اما اجازه نمی دن…

یکی گفت:خواهرشه مگه چه اشکالی داره…بذارید برادرشو ببوسه

گفتند:شما اصرار نکنید نمی شود…آخه “این شهید سر نداره"…

 1 نظر

شهید گمنام

02 آذر 1393 توسط محب ولایت

گفتند شهید گمنامه…پلاک هم نداشت…اصلا هیچ نشونه ای نداشت…

امیدوار بودم  زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه…

اما روش نوشته بود:اگه برای خداست بگذار گمنام باشم…

 نظر دهید »

با التماس

01 آذر 1393 توسط محب ولایت

هم قد گلوله ی توپ بود.

گفتن چه جوری اومدی اینجا؟گفت:با التماس

گفتن چه جوری گلوله رو بلند می کنی؟گفت:با التماس

گفتن می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟گفت:با التماس

وقتی تکه های بدنش رو جمع می کردم فهمیدم چقدر التماس کرده بود…

 نظر دهید »

میخواهی چکاره شوی؟

01 آذر 1393 توسط محب ولایت

من می خواهم در آینده شهید بشوم.

معلم پرید وسط حرف علی و گفت:ببین علی جان موضوع انشا این بود که می خواهی در آینده چکاره شوی؟

باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.مثلا پدر خودت چکاره است؟

علی:آقا اجازه…شهید…

 نظر دهید »

خاکریز عشق

26 آبان 1393 توسط محب ولایت

بعد از یکی از عملیات ها دیدم یکی از دوستانم زخمی شده و آن طرف افتاده.

رفتم طرفش که کمکش کنم.دیدم دستش را به سینش گذاشته و بعد با دستش روی سنگ چیزی نوشت و

آن لحظه متوجه نشدم که چی نوشت.آن را برداشتم و به طرف خاکریزها بردم ودر راه  به شهادت رسید.

بعد که بر می گشتم دیدم که با خون روی سنگ نوشته:”السلام علیک یا ابا عبدالله“

(السلام علی الشهدا و الصدیقین)

 1 نظر

غریبانه

12 مهر 1393 توسط محب ولایت

شهدای کربلا همه غریبند،اما باز دلشون خوش بود لحظه ی شهادت امام حسین سرشون رو بغل کرد

اما این آقا تو کوفه خیلی تنها جون داد.

شهادت حضرت مسلم بن عقیل تسلیت باد.

 نظر دهید »

کوچه ی بی انتها

03 تیر 1393 توسط محب ولایت

از یک محله به مدرسه می رفتند اما با دو مسیر متفاوت.

هر چه دوستش اصرار می کرد که بیا از همین کوچه برویم قبول نمی کرد.

می گفت:"این کوچه پر از دختره من نمیام.معلوم نیست این کوچه به کجا ختم میشه".

(خاطره ای از شهید صیادشیرازی)

 1 نظر

با شهدا

31 خرداد 1393 توسط محب ولایت

خواهرم!سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت دادم…

آیا امانتدار خوبی برای شهدا هستیم؟

 نظر دهید »

با شهدا

31 خرداد 1393 توسط محب ولایت

مجالس مهمونی یکی از جاهايیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده ی آمادس.توی یکی ازهمین مهمونیها منم مثل بقیه

شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها.

وقتی از مجلس بر میگشتیم محمد گفت:"می دونی غیبت کردی!حالا باید بریم در خونشون تا بگی پشت سرش چی گفتی”

گفتم:اینطوری که پاک آبروم میره.

با خنده گفت: تو که از بنده ی خدا اینقدر میترسی چرا از خود خدا نمی ترسی؟

همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده ی غیبت:

(خاطره از شهید محمد گرامی)

 نظر دهید »

چشم به راه

30 خرداد 1393 توسط محب ولایت

انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید

ما چه می دانیم دلتنگی غروب جمعه را

 نظر دهید »

کوچه شهید...

18 خرداد 1393 توسط محب ولایت

کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه ادرس منزلمان را میدهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با ارامش به خانه میرسیم.

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

ولایت

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شعر
  • شهدا
  • موعود
  • بیانات
  • حجاب
  • حدیث
  • گوهر ناب
  • آن چه شما دوست دارید
  • ز ملک تا ملکوت
  • امام حسین(ع)
  • قافله عشق

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم

آمار

  • امروز: 8
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 82
  • 1 ماه قبل: 394
  • کل بازدیدها: 19955
  • خانه

وصیتنامه شهدا

وصیت شهدا
ذکر روزهای هفته
دعای فرج
مهدویت امام زمان (عج)
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس